زندگی چیست ؟؟

تمام خوشبختی من پنجره ایست

تنها و ساده...

مه گرفته...

در اتاقی سرد و تاریک،

رو به زردی پاییز حیاط خانه سالمندانی،

که شاید روزی پسرانم از سر لطف مرا آنجا رها کرده باشند،

 و چشمی به راه و امیدی به دیدار...

امیدی به دیدار زشت ترین فرشته خدا

که هرلحظه دیدنش را،

خدا شاهد است ،

هر لحظه از زندگیم انتظار کشیدم.

گاهی وقتها دلم میخواهد

دور از همه چیز و همه کس

یک گوشه ای آرام بنشینم

زانوانم را در بغلم بگیرم

و بخاطر مهمترین دلایل زنده بودم

زار زار گریه کنم

تاس اقبال مرا

آن لحظه که قمار باز زندگی ،

روی نرد زندگی ام ریخت

هردو مات ماندیم!!

سه رو بیشتر نداشت!

شب سیاه و شوربختبی و شوق عزرايیل...

همه هیچ ...

وای از آن روزی که مهره جفت می نشست.

من لحظه ها را زیستم

تک تک لحظه هایم را

با تو در بهشتی زیبا

با تو در بهشتی شیرین

با تو در بهشتی آرام

به روی زمینی که مردمانش

برای بهشت موعود

_ ندیده در عدم _

هر لحظه زمان را می  کشتند

من این لحظه ها را با تو زیستم

بهشت شرمسار لحظه های با تو بودن

من این لحظه ها را با عشق تو در آمیختم...

زندگی  گاهی ،

         شوق یک کام از سیگار

                رها کردن خاکسترش در باد...

زندگی اغلب ،

       خاطرات دست گرمت

                یا آواز قشنگی کز تو مانده در یاد

زندگی شاید ،

           دل نبستن ، دل بریدن ،

                   رفتن و گفتن هرچه باداباد...

مات و  مبهوت و بی هدف!

ایستاده در میان راه.

نه رغبتی به رفتن ،

نه لذتی ز ماندن ،

و نه ...

 نایی به بازگشت!

به کامی ،

زندگی ام را ،

همین جا دود میکنم!